چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی

چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی

من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم

تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی

خواهم که ترا در بر بنشانم و بنشینم

تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی

ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی

من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی

در سینه سوزانم مستوری و مهجوری

در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی

من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی

من سلسله موجم تو سلسله جنبانی

از آتش سودایت دارم من و دارد دل

داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی

دل با من و جان بی تو نسپاری و بسپارم

کام از تو و تاب از من نستانم و بستانی

ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت ؟

روی از من سر گردان شاید که نگردانی

 

#رهی_معیری

از دلایلی که میشه درس خوندنو تحمل کرد مواجه شدن با ابیات این شعره؛ والسلام.

بی عشق، جهان یعنی یک چرخش بی معنی...

تو ,چشم ,رهی ,نمی ,سر ,ترا ,و من ,و تو ,چشم رهی ,از من ,من و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

رسانه بیداری شوشتر BreakPoint امور فرهنگی و دینی شرکت آب و فاضلاب استان البرز ازدواج مطالب اینترنتی گیسو درس ارزش های دفاع مقدس صندلی های اداری فروشگاه جایی برای با هم بودن